۱۳۹۱ تیر ۶, سه‌شنبه

اگر پدر ومادر خوب و مهربانی داریم قدرشان را بیشتر بدانیم

اگر پدر ومادر خوب و مهربانی داریم قدرشان را بیشتر بدانیم



چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی .....

ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت ، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف ش ، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در را زدند. پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه اصغر حس و حال صف نونوایی نداشتیم.می گفت نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد، هیچ وقت.

دستم چرب بود، اصغر در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند ، این البته زیاد شامل مادرم نمی شود . صدای اصغر از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا. برای یک لحظه خشکم زد. ما خانواده ی سرد و نچسبی هستیم. هم رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم. خانواده ی اصغر اینجوری نبود، در می زدند ومیامدند تو،روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند؛ قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند. برای همین هم اصغر نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد.

آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم. خونه نا مرتب بود؛ خسته بودم.تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم.. چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید. . اصغر توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید. پرسیدم برای چی این قدر اصرار کردی؟ گفت خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم. گفتم ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم. گفت حالا مگه چی شده؟ گفتم چیزی نیست، اما … در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم. پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببرم؟ تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم .تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند .وقتی شام آماده شد پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت.

چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت: نکنه وقتی با اصغر حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟ از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند. راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟ آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند. واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟ حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد:» من آدم زمختی هستم». زمختی یعنی ندانستن قدر لحظه ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها .

حالا دیگه چه اهمیتی داشت این سر دنیا وسط آشپزخانه ی خالی چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد آه بکشم. آخ. لعنتی، چقدر دلم تنگ شده براشون؛ فقط… فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه.. میوه داشتیم یا نه …همه چیز کافی بود: من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک . پدرم راست می گفت. نون خوب خیلی مهمه . من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد. اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیت ش را می فهمی. نون سنگک خشخاشی دو آتشه هم یکی اش.
نویسنده : ناشناس

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۰, یکشنبه

درسهائی از تاریخ زرفشانمان را مرور کنیم :


درس اول: ما يک کشور بزرگ بوديم، روسيه ارتش قوي داشت، دولت ايران ببو بود. در جنگ هاي ايران و روس بخش وسيعي از ايران سابق تبديل شد به روسيه فعلي. به همين دليل ما سه شعار مهم را سي سال مي دهيم: مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرائيل.

******

درس دوم: انقلاب مشروطه اتفاق افتاد، مشروطه خواهان که به آنها افتخار مي کنيم، به سفارت انگليس پناهنده شدند، کلنل روس مجلس ملت و کشور را به توپ بست. روس ها پادشاه ديکتاتور را پناه دادند. در تمام مدت انقلاب مشروطه روس ها مخالف مشروطهبودند، به همين دليل ما هم شعار مي دهيم: مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرائيل.

******

درس سوم: کمونيست ها در روسيه سرکار آمدند، آنها تمام قراردادهاي ظالمانه با ايران را مي خواستند لغو کنند، اما نکردند. در عوض تصميم گرفتند جمهوري گيلان را ايجاد کنند تا به جاي اين که کمونيست هاي گيلان که فرق کمونيسم با ازون برون را نمي دانستند و پيشنمازشان رهبر حزب کمونيست شان هم بود، بروند به روسيه، روسيه بيايد به گيلان. در نتيجه ميرزا کوچک خان مستقيما بوسيله روس ها کشته شد، سرش را هم فرستادند براي رضا شاه. به همين دليل ما سالهاست شعار مي دهيم: مرگ بر انگليس، مرگ بر آمريکا، مرگ بر اسرائيل.

******

درس چهارم: رضا شاه ديکتاتور بزرگي بود و همه را کشت، مثلا 53 نفر از اعضاي حزب کمونيست را دستگير کرد و يکي از آنها، تقي اراني در زندان کشته شد، بعد بقيه اعضاي کميته مرکزي، يعني همان 52 نفر ديگر به روسيه پناهنده شدند و به دليل همين که به روسيه پناهنده شده بودند، در آنجا کشته شدند يا تبعيد شدند يا بيچاره شدند. به همين دليل کمونيست هاي ايران و ساير ايرانيان که حداقلنيم ساعتي توده اي بوده اند، هميشه شعار مي دهند: مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرائيل.

******

درس پنجم: جنگ دوم جهاني اتفاق افتاد. ايران تبديل به پل پيروزي شد. آمريکا و انگليس از روي اين پل رد شدند تا به روسيه کمک کنند، در عوض وقتي روسيه پيروز شد، اولين کاري که کرد، اين بود که چون کشور کوچکي بود، تصميم گرفت آذربايجان را هم براي خودش بردارد. آذربايجان و کردستان يک سال از ايران جدا شدند و به همين دليل روشنفکران و سياستمداران ما هميشه شعار مي دهند: مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرائيل.

******

درس ششم: دولت مصدق سرکار آمد، مصدق چون مخالف روسيه بود، به عنوان طرفدار انگليس شناخته شد، اما چون عليه انگليس مبارزه کرد، معلوم شد آمريکايي است. مخالف اصلي مصدق در طول سه سال حزب توده بود، و يک صبح تا شب هم آمريکا کودتا کرد. بعد از کودتا هم اولين دولتي که کودتا را برسميت شناخت، شوروي بود. توده اي ها هم به شوروي پناهنده شدند، تعدادي از آنها در شوروي بيچاره شدند، تبعيد شدند، اعدام شدند و تعدادي از آنها هم زماني که در شوروي پناهنده بودند، طرفدار اقدامات دولت شاه در اصلاحات ارضي بودند. در نتيجه ما ايرانيان هرگز فراموش نمي کنيم که بايد شعار بدهيم: مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرائيل.

******

درس هفتم: آمريکايي ها انقلاب سفيد کردند، انگليسي ها هم رفتند پي کارشان، حکومت در دهه چهل کاملا دست آمريکا افتاد، روسها و توده اي ها اصلاحات ارضي را تائيد کردند، توده اي ها مشغول آموختن دروس پزشکي در شوروي شدند، تعدادي از آنها هم در شوروي تبعيد، کشته و يا بدبخت شدند و برخي از پناهندگان به شوروي فرار کردند و اين بار از دست شوروي به ايران پناهنده شدند، در نتيجه روشنفکران ايراني همواره چپ باقي ماندند و هرگز فراموش نکردند که شعار بدهند: مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرائيل.

******

درس هشتم: در ايران انقلاب مسلحانه آغاز شد. نيروهاي مسلح و فداکار، آمريکايي ها را کشتند، تعدادي از آنها براي جنگ با اسرائيل رفتند. آنها براي کمک به سوي شوروي رفتند، شوروي به آنها گفت که انقلاب مسلحانه کار غلطي است، بهتر است اطلاعات جمع کنند و به شوروي بدهند تا شوروي با آمريکا بجنگد. درست در همان زماني که اين افراد کشته مي شدند، دولت چين و شوروي با ايران روابط درخشان داشت و ايرانيان همواره ياد گرفتند شعار بدهند: مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرائيل.

******

درس نهم: انقلاب ايران در سال 1357 اتفاق افتاد، سفارت آمريکا اشغال شد، سفارت اسرائيل محو شد، رايطه ايران و انگليس همواره در تمام اين مدت تيره و تار بود، سفارت روسيه روز بروز بزرگتر شد، سفارت روسيه هم با توده اي ها رابطه داشت، هم با فدائي ها، هم با مجاهدين، هم با حزب اللهي ها، به همه هم مي گفت: خط امام بهترين خط از نظر خط شناسي است. توده اي ها و فدائيان در جبهه اي که روسيه در آن به عراق کمک مي کرد کشته مي شدند، اما با سپاه و کميته همکاري مي کردند، دولت ايران کمونيست ها را دستگير کرد. کمونيست ها از دست جمهوري اسلامي به آمريکا، انگليس و روسيه پناهنده شدند، بعدا از دست روسيه به آمريکا و انگليس پناهنده شدند و در آنجا شعار دادند: مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرائيل.

******

درس دهم: جنگ آغاز شد. صدام حسين کمونيست بود، موشک صدام حسين سوخو و اسلحه اش کلاشينکف و کاتيوشا بود، ما با موشک آمريکايي و توپ آمريکايي و مسلسل آمريکايي عليه کساني که اسم حزب شان حزب بعث بود، مي جنگيديم. در تمام مدت جنگ شوروي به صدام کمک مي کرد و به ايران کمک نمي کرد، ما در طول جنگ ياد گرفتيم که صدام آمريکايي است، انگليسي است و اسرائيلي است. در حالي که آمريکا صدام را نابود کرد، اسرائيل هم عراق را بمباران کرد و عاقبت هم دشمن ما را آمريکا و انگليس از بين بردند و در تمام اين مدت روسيه و ونزوئلا و کوبا آخرين طرفداران صدام بودند. و ما همواره شعار مي داديم: مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرائيل.

******

درس يازدهم: شوروي سقوط کرد. امام خميني سقوط کمونيسم را پيش بيني کرد، روسيه شد بيست کشور و پنج کشور آن در درياي خزر ماندند، زماني که يک کشور بود و شاه خائن بود، سهم ما از خزر 50 درصد بود، بعد تبديل شد به 20 درصد، بعد رسيد به 15 درصد، بعد رسيد به 12.5 درصد، بعد کم تر شد و کم تر شد، ما مي توانستيم اعلام کنيم که ايران هم تبديل به پنج کشور شده است، و در نتيجه 50 درصد بگيريم، اما ما چون گاز لازم نداريم و نفت داريم و تا زمان ظهور حضرت هم مشکل انرژي نداريم و بعد از آن هم با نور تغذيه مي کنيم، همچنان معتقديم آمريکا و انگليس و اسرائيل بايد از آذربايجان و ترکمنستان و روسيه و تاجيکستان و غيره بيرون بروند تا پاي برهنه ما باشد و پوتين که وقتي به تهران آمد، شعار مي دهيم: مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرائيل.

******

درس دوازدهم: ما از آمريکا و انگليس و اسرائيل بيزاريم، روسيه از اينکه ما از آمريکا و انگليس و اسرائيل بيزاريم خوشحال است. ما مي خواهيم بجنگيم، روس ها به ما اسلحه مي دهند و از ما پول مي گيرند و ما مي گوئيم مرگ بر آمريکا، ما مي خواهيم در سازمان ملل از انرژي هسته اي دفاع کنيم و چين و شوروي عليه ما راي مي دهند و ما مي گوئيم: مرگ بر انگليس، ما مي خواهيم بوشهر را راهبيندازيم و روس ها که طرف قرارداد هستند، راه نمي اندازند و ما مي گوئيم مرگ بر اسرائيل. ما با مافيا مخالفيم، در نتيجه با اروپا مي جنگيم و مافياي روسي دوست ماست. ما با آمريکا مخالفيم، در نتيجه روسيه از دشمني ما با آمريکا پول در مي آورد، ما با اسرائيل مخالفيم، در نتيجه روسيه هم به ما اهانت مي کند، هم پول ما را مي گيرد.  فردا پوتين به تهران مي آيد تا مثل تمام اين 150 سال پاهاي برهنه ملت را له کند، و ما بايد يادمان نرود که حتما شعار بدهيم: مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرائيل
ما ملتی فهیم ، بزرگ ، باهوش ، با اراده ، قوی ، غیرتمند و خیلی چیزهای دهن پرکن خفن هستیم!!!  اما یک اشکال کوچک داریم ، آن هم اینکه از تمامی علوم رایج فقط تاریخ را بلد نیستیم ، که آن هم اصلا مهم نیست و تک ماده میزنیم و تازه به حول قوه الهی و مدد مقامات عظمی داریم میرویم که کم کم اصلا درس تاریخ و درسهای تاریخ را از بیخ گل بگیریم و کلا بی خیال شویم این صاب مرده را

۱۳۹۰ شهریور ۲۹, سه‌شنبه

سرابی بنام عصر ارتباطات

ما معتقدیم که " عصرِ ارتباطات " نام ِ دروغینی بیش نیست . مثل ِ همان پدر و مادرهایی که دخترهای سبزه ء خود را " سپیده " مینامند و پسرهای کچل خود را " زلف علی " و سندرمِ داون دارهای خود را " فهیم و فهمیه " میخوانند ، سیاستمداران و مدیران و بزرگان ِ بشریت هم به دروغ این عصر را " عصر ِ ارتباطات " مینامند!
این عصر ، عصر ِ " تنهایی و در خود فرو رفتن " است ! اینکه در جیب ِ همه ، از سوپور ِ 80 ساله ء محله ء ما تا بچه های 5 ساله ء مهد کودکی یک تلفن ِ همراه است ، دلیلی بر با هم بودن ِ آدم ها نیست . تلفن ِ همراه ، خیانت به بشریت بود! هیچ کس یک ظهر ِ دلگیرِ جمعه که دلت دارد از سینه در می آید و خفه شدی از بی هم صحبتی ، به تو زنگ نمیزند و نمیپرسد " حالت خوب است ؟ " ، هیچ کس تو را به نوشیدن ِ قهوه های بیمزه ء کافه عکس و یا خوردن کیک های خوشمزه ء کافه فرانسه و یا حرف زدن در کافه سیاه و سپید با آن مدیر ِ بد اخلاقش دعوت نمیکند! هیچ کس نمیگوید بیا با هم برویم جاده چالوس و کباب و ماهی ِ قزل آلا بخوریم .هیچ کس تو را به پیاده ء روی یک عصر ِ بهاری دعوت نمیکند. هیچ کس حتی تنهایی اش را با تو سهیم نمیشود. اما وقتی گرفتاری ، زنگ میزنند " فلان روز وقت داری فلان کار را برای من بکنی؟ " . سهم ِ ما از ارتباطات ،گسترش ِدردسرها و گرفتاریهایمان است . ما خودمان را عرض میکنیم . ما هم مثل ِ همه ء زن ها به " ه دو چشم " سفارش ِ خرید میدهیم. چند روز پیشترها ، صبح که بیدار شدم دیدم تمام ِ پنجره های خانه را باز کرده ! و کارگران ِ محترم ِ خانه ِ دیوار به دیوارمان به امرِ خطیر ِ تخریب ِ منزل جهت برپایی بنایی 10 طبقه مشغول بودند و من از خاکی که در حلقم رفته بود ، بیدار شدم به واقع!
انقدر عصبانی بودم که ترجیح دادم نه من صدای او را بشنوم و نه او صدای من را! پیامکی (!) بلند بالا حاوی مقادیر ِ زیادی مرحمت و محبت و لطف برایش فرستادم! اما جوابش مرا به فکر برد! " بعد از 8 ماه اس ام اس دادی ! اونم این ؟ " و فکر کردم واقعا 8 ماه است که هیچ" دوستت دارم"ی برایش نفرستاده ام. خب لابد 8 ماه است دوستش ندارم! فکر کردم یعنی 8 ماه است که هیچ " زود تر بیا. دلم تنگ شده " ای برایش نفرستاده ام. و دیدم خب لابد دوست نداشته ام زودتر بیاید و خب حتما دلم برایش تنگ نشده است!
عصر ِ ارتباطات فریب است . ما وسایل ِ ارتباطی را گسترش داده ایم که مادرها هر زمان دلشان خواست به فرزندان ِ بخت برگشته زنگ بزنند که " کدوم گوری هستی ؟ " و زن ها به شوهرهایشان زنگ بزنند " کجایی؟ چرا دیر کردی؟ " و شوهرها زنگ بزنند که " به مامانم زنگ بزن حالش را بپرس " و فرزندها به پدرهایشان بگویند" سر ِ راه برای من سی دی جدید ِ بِن 10 هم بخر با چیپس ِ فلفلی و ماست ِ موسیر! "
ما هی هر روز تنها تر شدیم . هی هر روز منزوی تر شدیم. هی هر روز مجازی تر شدیم. ما در دنیای مجاز غرق شدیم ! ما یادمان رفت به پدربزرگ و مادر بزرگ هایمان سر بزنیم ، چون هر بار که میخواهیم از خانه بیرون برویم ، چراغ ِ اسم یک عالمه از دوستان ِ مجازی ِ ما روشن است و دلمان نمی آید بدون ِ " گپ زدن " با آنها برویم و وقتی " گپ " ِ ما تمام میشود دیگر دیر شده و خسته شده ایم از بس با کی بورد حرف زده ایم!
این گونه است که وب کم ها زیاد میشود و اِسکایپ و اوووو ! (همین است دیگر؟ ) همه گیر تر میشوند و اینگونه است که ما مجازا عاشق ِ " ع " میشویم و "ع " مجازا عاشق ِ " الف " و " واو" میشود و آنها مجازا عاشق ِ دیگرانی که خود مجازا عاشق ِ دیگران ترند!
اینگونه است که ما دلمان نمیخواهد از پشت ِ صفحه بلند شویم مبادا " ع " بیاید و برود و ما نبینیمش! اینگونه است که هی آدم ها تنها تر میشوند. اینگونه است که ما خواهرمان را دو هفته است ندیده ایم و حرف نزده ایم و فقط سه باری مجازا گپ زده ایم.
اینگونه است که نیمه شب میفهمیم پدرمان یک سفر ِ ده روزه به فرنگ دارند و ما نمیدانستیم ، ولی میدانیم ِ دختر ِ فلان دوست ِ ندیده ، دیروز عروسکی خریده است که وقتی دلش را فشار دهی " آی لاو یو " میگوید! و پسر ِ فلان بلاگر تازگی ها نقاشی میکند و عکس نقاشی اش را هم دیده ایم ، اما لباس ِ عروسی ِ همسر برادرمان را ندیده ایم !
اینگونه است که دیگر همسایه از همسایه خبر ندارد . چون صغری خانم دارد به مایکل وب کم میدهد و برای او استریپ تیز! میکند و کبری خانم دارد از فلان سایت ِ خانه داری دستور ِ تهیه ِ دسری که هفته ء پیش در "بفرمایید شام" خیلی مورد استقبال واقع شد را میخواند !
اینگونه است که مردها درمحل ِ کارشان با زنان ِ خانه دار ِ بیکاری که از تنهایی مینالند چت میکنند و آنها را دلداری میدهند و میگویند زندگی همین است دیگر ! و زن هایشان در خانه با مردهای دیگری و از تنهایی و بی توجهی ِ همسران مینالند و دلداری داده میشوند!
" عصرِ ارتباطات " فریبی بیش نیست . باور نکنید لطفا!

۱۳۹۰ خرداد ۸, یکشنبه

اولین روز بارانی



اولین روز بارانی را به خاطر داری؟
غافلگیر شدیم چتر نداشتیم خندیدیم دویدیم وبه شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم
دومین روز بارانی چطور؟پیش بینی اش را کرده بودی چتر آورده بودی و من غافلگیر شدم سعی می کردی من خیس نشوم و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود
و سومین روز چطور؟گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد. وچند روز پیش را چطور؟به خاطر داری؟که با یک چتر اضافه آمدی و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم...فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم تنها برو..
دکتر علی شریعتی

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۴, شنبه

مادرتونو خیلی دوست داشته باشید/می دونید چرا؟



بدن انسان می تونه تا ۴۵ واحد درد رو تحمل کنه.


اما زمان تولد بچه، یک زن تا ۵۷ واحد درد رو احساس می کنه
این معادل شکسته شدن همزمان ۲۰ استخوانه!
مادرتون رو خیلی دوست داشته باشید...

زیباترین فرد روی زمین..
بهترین منتقد ما...
و قویترین حامی ما...
مادر ،

۱۳۹۰ اردیبهشت ۶, سه‌شنبه

فقط‌ خاك


يك‌ كف‌ دست‌ خاك‌ ممكن‌ است‌ هيچ‌ وقت
هيچ‌ اسمي‌ نداشته‌ باشد و تا هميشه، خاك‌ باقي‌ بماند، فقط‌ خاك
اما حالا يك‌ كف‌ دست‌ خاك‌ وجود دارد كه‌ خدا به‌ او اجازه‌ داده‌ نفس‌ بكشد
ببیند، بشنود، بفهمد، جان‌ داشته‌ باشد.

يك‌ مشت‌ خاك‌ كه‌ اجازه‌ دارد عاشق‌ بشود،
انتخاب‌ كند، عوض‌ بشود، تغيير كند

واي، خداي‌ بزرگ! من‌ چقدر خوشبختم. من‌ همان‌ خاك‌ انتخاب‌ شده‌ هستم
همان‌ خاكي‌ كه‌ با بقيه‌ خاك‌ها فرق‌ مي‌كند

که می خواهم تغییر کنم......... انتخاب‌ کنم
وای بر من اگر همین طور خاك‌ باقي‌ بمانم