۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

فلسفه پيدايش تخته نرد

فلسفه پيدايش تخته نرد


خرد و خلاقيت بزرگمهر

در زمان پادشاهي انوشيروان خسرو پسر قباد، پادشاه هند «ديورسام بزرگ» براي سنجش خرد و دانايي ايرانيان و اثبات برتري خود شطرنجي را که مهره هاي آن از زمرد و ياقوت سرخ بود، به همراه هدايايي نفيس به دربار ايران فرستاد و «تخت ريتوس» دانا را نيز گماردهء انجام اين کار ساخت. او در نامه‌اي به پادشاه ايران نوشت: «از آنجا که شما شاهنشاه ما هستيد، دانايان شما نيز بايد از دانايان ما برتر باشند. پس يا روش و شيوهء آنچه را که به نزد شما فرستاده‌ايم (شطرنج) بازگوييد و يا پس از اين ساو و باج براي ما بفرستيد». شاه ايران پس از خواندن نامه چهل روز زمان خواست و هيچ يک از دانايان در اين چند روز چاره و روش آن را نيافت، تا اينکه روز چهلم بزرگمهر كه جوانترين وزير انوشيروان بود به پا خاست و گفت: «اين شطرنج را چون ميدان جنگ ساخته‌اند كه دو طرف با مهره هاي خود با هم مي‌جنگند و هر كدام خرد و دورانديشي بيشتري داشته باشد، پيروز مي‌شود.» و رازهاي کامل بازي شطرنج و روش چيدن مهره ها را گفت. شاهنشاه سه بار بر او درود فرستاد و دوازده هزار سکه به او پاداش داد.. پس از آن «تخت ريتوس» با بزرگمهر به بازي پرداخت. بزرگمهر سه بار بر تخت ريتوس پيروز شد.. روز بعد بزرگمهر تخت ريتوس را به نزد خود خواند و وسيلهء بازي ديگري را نشان داد و گفت: اگر شما اين را پاسخ داديد ما باجگزار شما مي شويم و اگر نتوانستيد بايد باجگزار ما باشيد.» ديورسام چهل روز زمان خواست، اما هيچ يک از دانايان آن سرزمين نتوانستند «وين اردشير» را چاره گشايي کنند و به اين ترتيب شاه هندوستان پذيرفت كه باجگزار ايران باشد.

فلسفه پيدايش


30 مهره : نشان گر 30 شبانه روز يک ماه 24 خانه : نشان گر 24 ساعت شبانه روز
4 قسمت زمين : 4 فصل سال 5 دست بازي : 5 وقت يک شبانه روز
2 رنگ سياه و سپيد : شب و روز هر طرف زمين 12 خانه دارد : 12 ماه سال






تخته نرد : کره زمين زمين بازي : اسمان
تاس : ستاره بخت و اقبال گردش تاس ها : گردش ايام
مهره ها: انسان ها گردش مهره در زمين: حرکت انسان ها (زندگي )
برداشتن مهره در پايان هر بازي : مرگ انسان ها



اعداد تاس :




1 : يکتايي و خداپرستي 2 : اسمان و زمين
3 : پندار نيک ؛ گفتار نيک ، کردار نيک 4 : شمال ، جنوب، شرق، غرب
5: خورشيد ؛ ماه ، ستاره ، اتش ، رعد 6 : شش روز افرينش


۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

بخشش





حكايتي از زبان مسيح نقل مي كنند كه بسيار شنيدني است . مي گويند او اين حكايت را بسيار دوست داشت و در موقعيت هاي مختلف آن را بيان مي كرد .
حكايت اين است :
مردي بود بسيار متمكن و پولدار روزي به كارگراني براي كار در باغش نياز داشت. بنابراين ، پيشكارش را به ميدان شهر فرستاد تا كارگراني را براي كار اجير كند . پيشكار رفت و همه ي كارگران موجود در ميدان شهر را اجير كرد و آورد و آن ها در باغ به كار مشغول شدند . كارگراني كه آن روز در ميدان نبودند، اين موضوع را شنيدند و آنها نيز آمدند . روز بعد و روزهاي بعد نيز تعدادي ديگر به جمع كارگران اضافه شدند . گرچه اين كارگران تازه ، غروب بود كه رسيدند ، اما مرد ثروتمند آنها را نيز استخدام كرد .
شبانگاه ، هنگامي كه خورشيد فرو نشسته بود، او همه ي كارگران را گرد آورد و به همه ي آنها دستمزدي يكسان داد. بديهي ست آناني كه از صبح به كار مشغول بودند ، آزرده شدند و گفتنـد : « اين بي انصافي است . چه مي كنيد ، آقا ؟ ما از صبح كار كرده ايم و اينان غروب رسيدند و بيش از دو ساعت نيست كه كار كرده اند . بعضي ها هم كه چند دقيقه پيش به ما ملحق شدند . آن ها كه اصلاً كاري نكرده اند » .
مرد ثروتمند خنديد و گفت : « به ديگران كاري نداشته باشيد . آيا آنچه كه به خود شما داده ام كم بوده است ؟ » كارگران يكصدا گفتند : « نه ، آنچه كه شما به ما پرداخته ايد ، بيش تر از دستمزد معمولي ما نيز بوده است . با وجود اين ، انصاف نيست كه ايناني كه دير رسيدند و كاري نكردند ، همان دستمزدي را بگيرند كه ما گرفته ايم » . مرد دارا گفت : « من به آنها داده ام زيرا بسيار دارم .. من اگر چند برابر اين نيز بپردازم ، چيزي از دارائي من كم نمي شود . من از استغناي خويش مي بخشم . شما نگران اين موضوع نباشيد . شما بيش از توقع تان مزد گرفته ايد پس مقايسه نكنيد . من در ازاي كارشان نيست كه به آنها دستمزد مي دهم ، بلكه مي دهم چون براي دادن و بخشيدن ، بسيار دارم . من از سر بي نيازي ست كه مي بخشم .»
مسيح گفت : « بعضي ها براي رسيدن به خدا سخت مي كوشند . بعضي ها درست دم غروب از راه مي رسند . بعضي ها هم وقتي كار تمام شده است ، پيدايشـان مي شـود . امـا همه به يكسان زير چتر لطف و مرحمت الهي قرار مي گيرند .» شما نمي دانيد كه خدا استحقاق بنده را نمي نگرد ، بلكه دارائي خويش را مي نگرد . او به غناي خود نگاه مي كند ، نه به كار ما . از غناي ذات الهي ، جز بهشت نمي شكفد . بايد هم اينگونه باشد . بهشت ، ظهور بي نيازي و غناي خداوند است . دوزخ را همين خشكه مقدس ها و تنگ نظـرها برپـا داشتـه اند . زيرا اينان آنقدر بخيل و حسودند كه نمي توانند جز خود را مشمول لطف الهي ببينند .

اندیشه شریعتی



من رقص دختران هندي را بيشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم. چون آنها از



روي عشق و علاقه مي رقصند ولي پدر و مادرم از روي عادت نماز مي خوانند.



« دکتر علي شريعتي »



------------ --------- --------- --------- --------- ----



به سه چيز تکيه نکن ، غرور، دروغ و عشق. آدم با غرور مي تازد،با

دروغ مي بازد و با عشق مي ميرد .



« دکتر علي شريعتي »



------------ --------- --------- --------- --------- ----



و هر روز او متولد ميشود؛



عاشق مي شود؛ مادر مي شود؛ پير مي شود و ميميرد...



و قرن هاست كه او؛ عشق مي كارد و كينه درو مي كند چرا كه در چين و

شيارهاي صورت مردش به جاي گذشت زمان جواني بر باد رفته اش را مي بيند و

در قدم هاي لرزان مردش؛ گام هاي شتابزده جواني براي رفتن و درد هاي منقطع

قلب مرد؛

سينه اي را به ياد مي اورد كه تهي از دل بوده و پيري مرد رفتن و فقط رفتن

را در دل او زنده مي كند... و اينها همه كينه است كه كاشته مي شود در

قلب مالامال از درد...! و اين, رنج است,







دکتر علي شريعتي

------------ --------- --------- --------- --------- --------- --



زن عشق مي كارد و كينه درو مي كند... ديه اش نصف ديه توست و مجازات زنايش

با تو برابر... مي تواند تنها يك همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن

چهار همسرهستي.... براي ازدواجش ــ در هر سني ـ اجازه ولي لازم است و

تو هر زماني بخواهي به لطف قانونگذار ميتواني ازدواج كني...

او كتك مي خورد و تو محاكمه نمي شوي...

او مي زايد و تو براي فرزندش نام انتخاب مي كني...او درد مي كشد

و تو نگراني كه كودك دختر نباشد.... او بي خوابي مي كشد و تو خواب

حوريان بهشتي را مي بيني... او مادر مي شود و همه جا مي

پرسند نام پدر .....



------------ --------- --------- --------- --------- --------- --



عاقلانه ازدواج کن تا عاشقانه زندگي کني .



دکتر شريعتي



------------ --------- --------- --------- --------- --------- --



اگر مثل گاو گنده باشي،ميدوشنت، اگر مثل خر قوي باشي،بارت مي كنند، اگر

مثل اسب دونده باشي،سوارت مي شوند.... فقط از فهميدن تو مي ترسند



------------ --------- --------- --------- --------- --------- --



آن روز که همه به دنبال چشم زيبا هستند، تو به دنبال نگاه زيبا باش



------------ --------- --------- --------- --------- --------- --



هر لحظه حرفي در ما زاده مي‏شود



هر لحظه دردي سر بر مي‏دارد



و هر لحظه نيازي از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش مي‏کند



اين ها بر سينه مي‏ريزند و راه فراري نمي‏يابند



مگر اين قفس کوچک استخواني گنجايش‏اش چه اندازه است؟



------------ --------- --------- --------- --------- --------- --



دکتر شريعتي : «کلاس پنجم که بودم پسر درشت هيکلي در ته کلاس ما مي نشست

که براي من مظهر تمام چيزهاي چندش آور بود ،آن هم به سه دليل ؛ اول آنکه

کچل بود، دوم اينکه سيگار مي کشيد و سوم - که از همه تهوع آور بود- اينکه

در آن سن و سال، زن داشت. !... چند سالي گذشت يک روز که با همسرم از

خيابان مي گذشتيم ،آن پسر قوي هيکل ته کلاس را ديدم در حاليکه خودم زن

داشتم ،سيگار مي کشيدم و کچل شده بودم



------------ --------- --------- --------- --------- --------- --

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

چند قانون کاربردي



قانون گاو

گاو سرشو مي‌اندازه پايين و کار خودشو انجام ميده، کاري نداره کسي چي
ميگه! از شاخش هم استفاده نمي‌کنه، چون بهترين شاخ زن‌ها رفتن توي ميدان
گاو بازي و نابود شدند.
براي مثال شما قصد داري به عيادت کسي در بيمارستان بري، بهترين راه اينه
که راه خودت را بگيري و مستقيم وارد بخش بشي و به کسي هم توجه نکني، حالا
مثلا اگر از نگهبان بپرسي که "الان ساعت ملاقات هست؟" يا اين که "مي‌تونم
برم تو؟" اگر هيچ مشکلي هم وجود نداشته باشه، نگهبانه براي اينکه قدرت
خودشو بهت نشون بده جلوت را مي‌گيره. اين قانون در جاهايي که قوانين
مسخره و دست و پا گير داره هم کاربرد داره، يعني خيلي موانع قانوني (يا
بهتر بگم سنگ اندازي‌ها) در مرحله آغازين کارها بيشتر جلوه مي‌کنند، وقتي
شما بي‌توجه به همه‌ آنها کارت را آغاز کردي، اکثر
آنها خود به خود کنار مي‌روند يا افراد مجبور ميشن خودشونو با شما وقف
بدن. در کل اين قانون (قضيه) در جوامعي مثل جامعه ايران که فضولي در کار
ديگران امري پسنديده‌اي محسوب مي‌شود بسيار کاربرد دارد.

قانون سگ

سگي شما رو دنبال کرده و شما فقط يه قرص نان داريد، اگر کل نان را جلوش
بندازيد، زود مي‌خوردش و بعدش به شما حمله مي‌کنه، پس بهترين کار اينه که
نان را تکه تکه بهش بدين تا زماني که به جاي امني برسيد.
مثلا مي‌دانيد که طرح يک پروژه يک ماه طول مي‌کشه، اما اگر به کارفرما
بگوييد يک ماه، شاکي ميشه و فحش ميده، شايدم رفت و کار را داد به يکي
ديگه، پس کار را در چند مرحله بهش تحويل مي‌دهيد. مثلا هفته اول سايت
پلان، به همراه پلان اوليه، هفته دوم پلان نهايي و الا آخر! اينطوري طرف
شاکي نميشه که هيچ، کلي هم ذوق مي‌کنه که تو جريان پيشرفت کار قرار
داشته!

قوانين خر

قانون اول:
هرگاه خري در يک کنج مثلث و منبع غذا در کنج ديگري باشد، خر مورد نظر
هميشه مسيري را طي ميکند که از يک ضلع مثلث مي‌گذرد.
نتيجه گيري: در دبيرستان مي‌گفتند که اين يعني خر هم مي‌فهمه که اون راه
نزديکتره، اما در اصل اينه که هميشه کوتاه‌ترين راه، بهترين راه نيست و
فقط خر کوتاه‌ترين راه را انتخاب مي کنه!

قانون دوم:
هرگاه خري در فاصله مساوي بين دو منبع غذايي قرار گرفته باشد. آنقدر بين
انتخاب نزديکترين منبع ترديد مي‌کند و به سمت هيچکدام نمي رود تا از
گرسنگي بميرد!
نتيجه گيري: خيلي وقت‌ها تصميم گيري بين دو يا چند گزينه در نتيجه عمل
تاثير چنداني نمي‌گذارد، پس تا فرصت نگذشته سريعتر تصميم‌گيري کنيم.

قانون سوم:
هرگاه در مسيري دو خر از روبرو (شاخ به شاخ) به يکديگر برسند، و مسير به
قدري تنگ باشد که اين دو بايد کمي از وسط جاده کنار رفته، به ديگري راه
بدهند تا بتوانند رد شوند، هيچکدام از خرها از جاي خود تکان نمي‌خورند.
نتيجه گيري: خيلي وقت‌ها براي رسيدن به نتيجه مطلوب بايستي به طرف مقابل
امتياز بدهيد، به بازي "بُرد ـ بُرد" بيانديشيم، سياستمدار باشيم، دور از
جون و بلا نسبت شما، خر نباشيم

۱۳۸۸ آبان ۱۲, سه‌شنبه

آرزوهایی که حرام شدند



شعر از : شل سیلور استاین



آرزوهایی که حرام شدند

جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند
به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم
لستر هم با زرنگی آرزو کرد
دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد
بعد با هر کدام از این سه آرزو
سه آرزوی دیگر آرزو کرد
آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی
بعد با هر کدام از این دوازده آرزو
سه آرزوی دیگر خواست
که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...
به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد
برای خواستن یه آرزوی دیگر
تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...
۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو
بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن
جست و خیز کردن و آواز خواندن
و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر
بیشتر و بیشتر
در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند
عشق می ورزیدند و محبت میکردند
لستر وسط آرزوهایش نشست
آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا
و نشست به شمردنشان تا ......
پیر شد
و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود
و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند
آرزوهایش را شمردند
حتی یکی از آنها هم گم نشده بود
همشان نو بودند و برق میزدند
بفرمائید چند تا بردارید
به یاد لستر هم باشید
که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها
همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!